طاها عشق مامان وباباطاها عشق مامان وبابا، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

*طاها* مظهر عشق

اولین مروارید

شش ماهت که تموم شد اولین دندونت رو درآوردی مامان فدات بشه که همه چیزت رو به موقع انجام دادی. البته من چون در روز چند ساعت بیشتر نمیدیمت مژده اولین دندونتو عزیزجون بهم داد سریع برات دندونی پختیم ولی متاسفانه از دندونیت عکس نداشتم تو وبت بذارم   عاشق رفتن به حمومی حتی تو بدترین حالت اگه بگیم پاشو بریم حموم شما با سر میری ...
10 اسفند 1392

اتمام پاس شیردهی مامان

  شش ماه شما که تموم شد منم باید میرفتم سرکار اولین روز که میخواستم برم سخت ترین روز زندگیم بود اما چون پیش عزیز جون بودی خیالم راحت بود.   قربون نگات بره مامان خوشمزست مامانی؟ قاتل تلویزیون و تلفن لباتو قایم کردی که مامانی نخوره ...
9 اسفند 1392

اولین پرتره عزیزم

               .........وزمانی به دنبال خوشبختی میگشتم   وآنگاه که تو را در آغوش کشیدم خوشبختی را درتو یافتم   دلبند نازم 4 ماهه بودی که بردیمت آتلیه ازت عکس گرفتیم قربونت برم که اینقد خوش اخلاقی و همش خندیدی                                        ...
8 اسفند 1392

زیارت شمس الشموس

شهریورسال 89 که شما تقریبا سه ماهه بودی ما به اتفاق آقاجون وعزیز جون و دایی مجتبی به پابوس امام رضا رفتیم میگن دفعه اول هرچی از آقا بخوای اجابت میکنه ،شما که نمیتونستی مامان از طرفت خواست .... بزرگ که شدی بهت میگم.   ...
8 اسفند 1392

به دنیا اومدن نفس مامان وبابا

اول ازهمه چیز باید بگم که عزیزم،متاسفانه ما بعداز سه سال از تولدت این خاطرات رو برات گذاشتیم ولی از قدیم گفتن ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازست. صبح روز 27 خرداد 89 به اتفاق بابایی و عزیزجون وآقا جون رفتیم بیمارستان نورنجات، وشما ساعت 9.30 به دنیا اومدی. واما درمورد انتخاب اسمت: هنوز سونوگرافی جنسیت شما را به ما نگفته بود، یه روز سر نماز بودم از بابا خواستم که قرآن رو بیاره، استخاره کردم هم اسم دختر وهم اسم پسر قرآن رو که باز کردم سوره طه اومد وصفحه ای که در اون آیه ای بود که در اون آیه کلمه سلوی اومده بود به بابا نشون دادم گفت خیلی خوب اومده،پس اگه پسرشدطاها وا گه دختر شد سلوی، بعد از چند روز رفتیم سونوگرافی وگفت پسره وش...
20 بهمن 1392